اگر بخش اول وبلاگ ما دربارهی انگیزه و کنجکاوی بود که بشر را به پیشرفتهای شگفتانگیز رساند، بخش دوم دربارهی همان تیغ دولبه است: چطور همین کنجکاوی به جنگ و ویرانی منجر میشود.
ذهن انسان وقتی چیزی رو میفهمه، دو تا سؤال پشت سر هم میاد:
چی هست؟
حالا باهاش چی کار میتونم بکنم؟
و سؤال دوم همیشه دردسرسازه.
از همون لحظهای که انسان فهمید میتونه سنگ رو پرتاب کنه، فلان دشت حاصلخیز بهتره، فلان رودخانه داراییه، فلان قبیله خطره… ماجرا شروع شد.
جنگ یه اشتباه تاریخی نیست، یه الگوی تکراریه.چیزی شبیه نرمافزاری که جرئت نکردیم آپدیتش کنیم.نتیجه کنجکاوی های جنگی شد:
انسان فهمید جهان ساختار داره
فهمید منابع محدودن
فهمید قدرت همیشه طرفِ کسیه که زودتر میفهمه
فهمید با «فهمیدن» میتونه برتری ایجاد کنه
فهمید برتری یعنی بقا
بقا یعنی حذف رقبا
حذف رقبا یعنی جنگ
این زنجیره رو کسی اختراع نکرد، درون خودِ گونه نوشته شده بوده.
از اولین انسان تا امروز همون مسیر تکرار شده، فقط ابزارها عوض شدن. چوب شد شمشیر، شد تفنگ، شد پهپاد.
در واقع مشکل این نیست که بشر «نفهمید».
مشکل اینه که خیلی خوب فهمید و تصمیم گرفت از این فهم برای بقا و کنترل استفاده کنه، نه برای همزیستی.